خاطرات تلخ و شیرین
سلام
من دوباره اومدم با کلی خاطره تلخ و شیرین، آخرای آبان من آبله گرفتم که خیلی بد بود، حالا شما نگاه کنید صورتم چه جوری شده
اینم صورت من از پشت لباس آقای بندباز
چون چیزای خنک برام خوبه مامان و بابا اجازه دادن صبح زود تو سرما با دست اینجوری ماست بخورم
هنوز خواب خوابم، ولی من عاشق ماستم، به به
من و مامان رفتیم پارک، بعد از پارک مامان منو برد خونه خاله زهره تا با پرنده هاشون بازی کنم
اینم منم که تازه از حمام بیرون اومدم، هنوز لباسام نپوشیدم که یه چیز خوشمزه پیدا کردم
اولین باره میخورم ، برای من خوشمزست،دیروز رفتم پیش عمولا (عمو موسی) موهامو کوتاه کردم(با کلی گریه )
من همیشه از اینجا میرم بالا ، نرو یا بیا پایین هچ کسی هم گوش نمیکنم
اما یه روزکه رفته بودم این بالا، یکدفعه ای افتادم. از شانس بدم سرم خورد رو برس مو که خودم انداخته بودم پایین،
یکی ازدونه های برس مو رفت توی سرم و کارم به بیمارستان کشید. اینم بلایی که خودم بر سر خودم آوردم
شما مواظب باشید
بعد از گرفتن عکس عادی و سی تی اسکن تو بیمارستان ، رفتیم پیش متخصص مغز و اعصاب، تا اینکه مامان و بابا خیالشون راحت شد
که مشکل خاصی نیست و دکتر گفت اتفاقات بیمارستان میتونن بیرون بیارن و نیازی به اتاق عمل نیست. و این لحظه آخر بدترین لحظه
برای من و مامان بابا بود که خانم دکتر سعی می کرد سوزن رو بیرون بیاره و منم از درد همش گریه میکردم
میدونید دارم چیکار میکنم؟
دارم با یه حشره کوچیک که خیلی دوسش دارم بازی میکنم، من بهش میگم توتو
اینجا پارکه، اینم داداش طاها که با ما اومده
راستی کلمه خیلی قشنگی که من این روزا زیاد تکرار میکنم :ایطولی
به معنای اینجوری، اینطوری
اسم کوچیک مامان و بابا هم میگم
همه ازم میخوان که بقیه رو صدا بزنم، آخه ریتم صدا زدنم خیلی جالبه، مخصوصا صدا زدن طاها
تاتااااااااا:طاها